پرنس میشکین،آخرین فرزند یک خاندان بزرگ ورشکسته،پس از اقامتی طولانی در سوئیس برای معالجه،به میهن خود باز می گردد.
بیماری او رسما افسردگی عصبی است ولی در واقع مویخکین دچار نوعی جنون شده است که نمودار آن بی ارادگی مطلق است.
به علاوه،بی تجربگی کامل او در زندگی،اعتماد بی حدی نسبیت به دیگران در وی پدید آورد.
مویخکن، در پرتو وجود راگوژین،همسفر خویش، فرصت می یابدکه نشان دهد برای مردمی واقعا نیک،در تماس باواقعیت، چه ممکن است پیش آید.
روگوژین برای او عشق قهاری را که نسبت به ناستازیا فیلیپونیا احساس می کند باز می گوید.
این زن زیبا، که از نظر حسن شهرت وضعیت مبهمی دارد، به انگیزه وظیفه شناسی،نه بی اکراه، معشوقه ولی نعمت خود می شودتا
از این راه حق شناسی خود را به او نشان دهد.
این دو تازه دوست، چون به سن پترزبورگ می رسند، از یکدیگر جدا می شوند وپرنس نزد ژنرال اپانچین،یکی از خویشاوندانش،می رود به این
امید که برای زندگی فعالی که می خواهد آغاز کند پشتیبانش باشد…
قسمتی از کتاب ابله:
دیدگاهها0
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.