پائولا هاوکینز در سال 2015 از جدیدترین اثر خود، دختری در قطار (The Girl on the Train) رونمایی کرد. حتی خود هاوکینز هم تصورش را نمیکرد که کتابش با چنین استقبال عمومی باشکوهی روبهرو شود. نه تنها اهالی انگلستان، که تمام دنیا حالا دربارهی دختری حرف میزدند که حال و هوای تازهای به ادبیات معمایی و تعلیقی داده است. پائولا هاوکینز با جسارت و خوشفکری از همان ابتدا مخاطب را وارد تلهی ذهنی خود میکند، آن هم با نام کتاب: دختری در قطار. این دختر درواقع در قطار فکر و ذهن خود گرفتار شده و با اضطراب تمام کوپهها را میگردد و از پشت پنجرهها، زندگی مردمی را تماشا میکند که او را نمیبینند. کسانی که بیتفاوت نسبت به او زندگی خودشان را دارند. همه خوشبخت و آرام به نظر میرسند. این دختر باید راهی برای بیرون رفتن از قطاری پیدا کند که لحظهای هم درنگ نمیکند. هیچ مقصد و ایستگاهی وجود ندارد. این خود دختر است که باید مقصد را تعیین کند و سمت و سوی درستی به زندگی آشفته و ازهمپاشیدهاش بدهد.
در تمام طول داستان شاهد هنرنماییهای دیگر نویسنده هستیم. نهتنها محتوای کتاب، که فرم آن هم قابل توجه است. متن این کتاب شامل تکه یادداشتهایی است که با تاریخ مشخصی نوشته شدهاند. درست مثل تکههای پازلی که باید کنار هم چید تا تصویر کاملی از وقایع را ببینیم. روایت کتاب، اول شخص است. نویسندهی این کتاب، بدون هیچ جهتگیری فقط داستان را تعریف میکند. او خوب و بد را از هم جدا نمیکند. درست مانند یک راوی قابلاعتماد و دانا، باید پای حرفهایش نشست و با او همراه شد. توصیفات هاوکینز در این کتاب کوتاه و گیراست. وصف حالها و شرح وقایع ملالآور و خستهکننده نیست. واضح است که نویسنده اصراری هم روی زیادهگویی ندارد و سریع سر اصل مطلب میرود. درواقع هاوکینز توانسته با استفاده از نبوغ نویسندگی خود، مخاطب را از همان ابتدا به دنیای کتاب بکشاند و او را درگیر داستان کند. هاوکینز در دختری در قطار به مهارت تمام، با زمان بازی کرده است. ضمن این که روایت ماجرا را از دید سه شخصیت زن کتاب میبینیم، که زاویه دید بسیار جذابی ایجاد کرده است. همین باعث میشود گاهی مرز خاطرات و واقعیتها جابهجا شود و مخاطب را گیج کند. هرچند نویسنده از این که ذهن خواننده را به چالش بکشد، چندان ابایی ندارد.
شخصیتهای کتاب هاوکینز ابرقهرمانهای اسطورهای نیستند. آنها افرادی از جنس خود ما هستند. کسانی که همین گوشه و کنارها دیده میشوند، با شتاب میروند و میآیند. انگار هرکدام سوار قطار خودش است و مجالی برای توقف ندارد. هاوکینز در همین آدمهای معمولی است که قهرمان خود را پیدا کرده است. این قهرمان شباهتی به قهرمانان کلاسیک و بیعیبونقص ندارد. وجود او پر است از کاستی و خلاءهایی که حالا با او یکی شدهاند. خاطرات جایی در درون او گم شدهاند، تا جایی که حوادث و اتفاقات گذشته در ذهنش شکل دیگری گرفته و مرز بین واقعیت و خیال را گم کرده است. یکی از درونمایههای اصلی این کتاب، زن و زنانگی است. سه شخصیت اصلی این کتاب زنانی هستند که با وجود تفاوتهای عمیق، بدون این که بدانند رشتههای نامرئی زندگی آنها را به هم مرتبط کرده است. آنا، مادری مهربان و همسری فداکار؛ مگان، زنی زیبا و دلربا؛ و ریچل، کسی که حوادث داستان را پیش میبرد و در حسرت همان چیزهایی است که آنا و مگان از آن بهرهمند هستند. در این میان مردی به نام تام، در مرکز این روابط قرار دارد. او با ظاهری معقول و موجه زندگی تمام این زنان را تحت تاثیر قرار داده است. در اینجا میتوان مفهوم «خواهران جهانی» را بهخوبی دید. ریچل کسی است که میتواند با ازخودگذشتگی و فداکاری، موجب رستگاری و رهایی خواهرانش شود.
نقد و بررسیها1