رمان در تورنتوی امروزی میگذرد. داستان سه زن است و خاطرات آنها دربارهٔ زینیا دوست قدیمی و کینهتوزشان. رز، کاریس و تونی که روابط عاشقانهشان سالها قبل با خیانت یک دوست مشترک به اسم زینیا خراب شده بود، از همان زمان ماهی یک بار در یک رستوران یکدیگر را ملاقات میکنند. تا اینکه یک روز در یکی از همین قرارها، آنها زینیا را دیدند. تا آن روز تصور آنها این بود که زینیا پس از دوره دانشگاه درگذشته است. سپس رمان به زمان گذشته میرود تا نشان دهد زینیا چگونه روابط عاشقانه این سه زن را خراب کرد. راوی این رمان که گاه در زمان گذشته و گاه در حال با تکنیک فلاش بک دررفتوآمد است، سوم شخص بوده و از زاویه دید رز، کاریس و تونی روایت میشود. زینیا به هر زنی نسخه متفاوتی از بیوگرافی خود را میدهد که به صورت اختصاصی ساخته شدهاست تا خود را در دل آن شخص و زندگی او جا کند. اما هیچکدام از این نسخهها حقیقت ندارد.
خیانت زینیا به آنها، دلیل دوستی این سه زن با یکدیگر است و اینکه زندگی آنها را بهطور غیرقابل برگشتی به هم پیوند میدهد چون قرار ناهار ماهانه آنها درست پس از تشییع جنازه زنیا آغاز میشود.
در حال حاضر، رز، کاریس و تونی هر کدام به صورت جداگانه در اتاق هتل تورنتو با زینیا روبرو میشوند، جایی که او به هر یک از آنها میگوید مردانی که آنها را ترک کردهاند به آنچه لیاقتشان بود رسیدهاند. او نسخههای مختلفی از مرگ ساختگی خود را توضیح میدهد که تمام این نسخهها با توجه به نوع زندگیاش غیرقابل تصور است.
بخشی از متن کتاب:
یکییکی به سرعت از در رستوران بیرون میروند. در واقع عقبنشینی میکنند. تونی خیلی سعی میکند عقب عقب بیرون نرود: کسی که فرار میکند بیشتر صدمه میبیند. زینیا با خود اسلحه ندارد. با وجود این تونی احساس میکند نگاه چشمان لاجوردیاش از میان پیراهن خال خالش میگذرد و بدنش را چون اشعه لیزر سوراخ میکند. زینیای بدبخت حتما دارد فکر میکند. او به این کارشان میخندد؛ یا طوری تبسم میکند که گوشه لبان هوسناکش به بالا خم میشود. تونی با خود زمزمه میکند: منحرف، خود را چنان مانند یک زرهپوش نفوذناپذیر نشان میدهد که انگار دیدن ما حتی ارزش خندیدن هم ندارد. تونی امروز صبح کاملاً احساس امنیت میکرد. اما حالا آن احساس از میان رفته است. حالا به همه چیز مشکوک است. زندگی، حتی در بهترین شرایط، چون پوست نازک رنگینکمانی که با فشار در سطح نگه داشته شود، برایش سخت شده است. تلاش زیادی میکند تا با تصوری که از راحتی و ثبات در ذهن خود دارد، اما با کلامی که از چپ به راست بیان میشود، با اجرای آداب روزمره عشقش را به زندگی حفظ کند، اما در پشت این تلاشها چیزی جز سیاهی و تاریکی نیست. تهدید، بلوا، شهرهای شعلهور، برجهای در حال سقوط، و هرج و مرج آبهای عمیق، دنیای او را دگرگون ساخته است. برای این که خود را سرپا نگه دارد نفس عمیقی میکشد. احساس میکند اکسیژن و دود اتومبیلها به مغزش هجوم میآورند. پاهایش میلرزد، نمای خیابان موج میزند و همچون انعکاسی در آب لرزان به نظر میرسد و آفتاب بیرمق مانند دود به هوا میرود.
نقد و بررسیها0
هنوز بررسیای ثبت نشده است.