تویلا شانزده ساله در قلعه ای زندگی می کند. اگرچه او با شاهزاده نامزد شده است، اما هیچ کس با او صحبت نمی کند. هیچ کس حتی نگاهش نمی کند. چون تویلا عضو دادگاه نیست. او جلاد است. به عنوان الهه مجسم، توایلا با یک لمس افراد می کشد. بنابراین هر هفته، او را به زندان منتقل می کنند و مجبور می کنند دستان خود را بر روی متهمان خیانت بگذارند. هیچ کس هرگز دوستش نخواهد داشت. چه کسی می تواند از دختری که در رگهایش قتل کرده مراقبت کند؟ حتی شاهزاده ای که ظاهرا خون سلطنتی او را در برابر لمس او مصون می کند، از او دوری می کند.
اما بعد محافظ جدیدی از راه می رسد، پسری با مهارتی فوق العاده در شمشیر زنی و لبخندی بازیگوشانه. برخلاف دیگران، میتواند ورای درای جلادی توآیلا به جای الاهه، دخترگی واقعی را ببیند. با اینحال رابطه ای عاشقانه و خیانت آمیز، کوچکترین مشکل توآیلاست. ملکه نقشه ای برای نابود کردن دشمنانش دارد و اینکار مستلزم فداکاری وصف ناپذیری است. آیا توآیلا به هر قیمتی از پادشاهی اش محافظت می کند یا وظیفه اش را به خاطر عشقی بی فرجام رها می کند؟
نقد و بررسیها0
هنوز بررسیای ثبت نشده است.